Monday, June 18, 2007



روزی روزگاری موسسه آموزش عالی خیام محیطی بود پراز نشاط ، صفا وصمیمیت.پر از تکاپو پر از انسانیت. پر از نگاههای دوستانه ،نگاههای بی غرض. آن روزها کجایند؟چه بر سر آنها آمد؟چه کسی لباس برهنگی بر تنمان کرد؟ شاید ما خواب بودیم ، خواب بودیم و ندیدیم که چگونه اهریمن لباس عریانی بر تنمان کرد!!! آری یقیناً خواب بودیم . هر از گاهی من و دوستان اخراجیم فریاد می زدیم ولی انگار همه جادو شده بودند، جادوی ترس جادوی خواب.فراموش کرده ایم که خیام بی دانشجو یعنی یک ساختمان بی ارزش و ما همه ی هویت خیامیم.

چرا در سالهای اخیر تمام حرکت ها و خواسته های بر حق دانشجویی به نتیجه نرسیدند؟

چه بر سر همدلی آمد؟

کدام اهریمن خوبی ها را به نام قانون محبوس کرد؟

روزی اهریمن به من گفت: "اگر می خواهی راحت باشی ، ذهن دانشجوها رو به چیز های دیگه مشغول کن."

ما سرگرم کدام بازی اهریمن شده ایم؟

آیا مشکل دختر دانشجو مانتوی تنگ و حجاب است؟

پس چرا این مشکل در گذشته نبود؟

اگر هم هست چرا اهریمنان هر از گاهی به یاد این مشکل می افتند؟

فلسفه ساخت آبنما و پارک در خیام چه بود؟ مگر در گذشته که پارک نداشتیم دانشجوها چه

می کردند؟

آری پارک را ساختند تا دانشجو ها سرگرم شوند و کمتر به مسئولین بی مسئولیت گیر دهند.

یا به اصطلاح الافی ها را هدفمند کردند و تحت کنترل اهریمن؛ که هر از گاهی به منطقه از پیش تعیین شده یورش برده و پاچه ای بگیرند در قالب حفظ شئونات!!





جز افسوس چه می توان گفت؟





در این افسوس ما هم مقصریم.





ترس تا کی؟



سکوت تا کی؟



خواب غفلت تا کی؟

1 comment:

Unknown said...

سلام عزیز ببین چه کار کردی که اخراجت کردند. انقدر سعی نکن فضا رو با خفقان نشان بدی؟ برای قضاوت فقط دلتنگی هایت را از خیام نگو بگو که چرا اخراج شدی